شعر کودکانه پرستار 

دیشب شب بدی بود
بسیار بدتر از بد
زیرا که تب به جانم
یک تیر آتشین زد
می سوخت مثل کوره
تا صبح پیکر من
دستی نبود اما
از لطف بر سر من
تب بود و درد هم بود
مادر نبود اما
تا با محبّت خود
تسکین دهد دلم را
اما نه ، یک نفر بود
در آن سیاهی شب
وقتی که او می آمد
می رفت از تنم تب
از کوشش پرستار
شب شد چو روز روشن
امروز خوب خوبم
تب رفته از تن من

شاعر : مصطفی رحماندوست

برگه رنگ آمیزی روز پرستار، نقاشی پرستار

 

شعر روز پرستار برای کودکان 

او پرستاراست

شبها بیدار است
با مهربانی
فکر بیمار است
او مهربان است
شیرین زبان است
مثل فرشته
در آسمان است
چراغی در دست
می گیرد هر شب
همیشه دارد
لبخندی بر لب
سر تا پا سفید
می پوشد لباس
رنگ لباسش
مثل گل یاس
او به بیماران
دوا می دهد
با مهربانی
غذا می دهد
او پرستاراست
شبها بیدار است

 

فیلم زایمان طبیعی  زایمان طبیعی بدون درد کاردستی کودک  تزیین جشن تولد بچه ها   آموزش بافت کلاه کودک   بافتنی کودک  فیلم آموزش بافت کلاه کودک  لیف قلاب بافی بچگانه  دوخت لحاف سیسمونی   الگوی عروسک نمدی   نقاشی میوه ها  کشیدن ماشین   شروع غذای کمکی   مدل لباس عروس دخترانه