میسینو خودش را نمیشناسد و مدام خودش را با دیگران اشتباه میگیرد؛ با خرس قهوهاییی که در رودخانه ماهی صید میکند، با زرافهای که زیر درخت چنار خوابیده، با پرندههایی که روی درخت آواز میخوانند و سنجابی که دم نارنجی دارد و … او شبیه همه هست و درواقع شبیه هیچکس نیست. شاید به همین دلیل است که هیچ حیوانی نمیتواند به او کمک کند. تنها کمک آنها این است: «تو از دستهی ما نیستی!» هیچ حیوان کوچک و بزرگی تا به حال مشابه او را ندیده است. فقط تمام حیوانات مطمئن هستند که او شبیه هیچ حیوانی نیست که تا به حال دیدهاند. شبیه هیچکس. متعلق به هیچ گروهی!
گاهی فکر میکنم ما هر چه داریم و هرآنچه از خودمان میدانیم مدیون گذشتهمان هستیم. اگر گذشته را از ما بگیرند، هیچایم. اگر از گذشتهتان هیچ به خاطر نیاورید و ندانید متعلق به کدام خانواده، کدام پدر و مادر و کدام گروه از آدمها هستید، چهطور به شناخت خودتان میرسید؟ اگر قرار باشد بدون گذشتهتان خودتان را به کسی معرفی کنید چه میگویید؟ «هویت داشتن»، «شناخت خود»، «معرفی خود به دیگران» و «خود را متعلق به گروهی دانستن» دغدغههای اصلی میسینو کوچولو است. او خودش را نمیشناسد. چون از گذشتهاش هیچچیزی نمیداند. ما هم نمیدانیم. هیچکس دیگر هم نمیداند.
او نه میداند مادرش کیست، نه میداند متعلق به کدام دسته از حیوانات است، نه میداند از کجا آمده و قرار است به کجا برود. یک روز سر از تخم در میآورد و با دنیای اطرافش آشنا میشود، با دنیایی سراسر شگفتی و راز! ما هم به کمک مقدمهی کتاب فقط همین را میدانیم که یک شب، پرندهای بزرگ در حالی که تخمی را به منقار گرفته، وارد غاری میشود، تخم را در دوردستترین مکان جنگل میگذارد و زمزمه میکند: «برمیگردم عزیزکم!» این آغاز زندگی میسینو است و سرنوشتی که برای او رقم میخورد: ندانستن! میسینو از خودش هیچچیز نمیداند، چون هیچکس شناختی از او ندارد تا سادهترین و پیشپا افتادهترین اطلاعات را دربارهی او بدهد. او فقط میداند در غاری بالای کوه میسینو به دنیا آمده است. او حتی اسم کوه را هم نمیداند و یکی دیگر از حیوانات جنگل به او میگوید. از این رو اسمش میشود «میسینو!» صاحب نامی شدن اولین هدیهایست که برای هویتبخشیدن به او داده میشود. میسینو خودش را نمیشناسد و مدام خودش را با دیگران اشتباه میگیرد؛ با خرس قهوهاییی که در رودخانه ماهی صید میکند، با زرافهای که زیر درخت چنار خوابیده، با پرندههایی که روی درخت آواز میخوانند و سنجابی که دم نارنجی دارد و … او شبیه همه هست و درواقع شبیه هیچکس نیست. شاید به همین دلیل است که هیچ حیوانی نمیتواند به او کمک کند. تنها کمک آنها این است: «تو از دستهی ما نیستی!» هیچ حیوان کوچک و بزرگی تا به حال مشابه او را ندیده است. فقط تمام حیوانات مطمئن هستند که او شبیه هیچ حیوانی نیست که تا به حال دیدهاند. شبیه هیچکس. متعلق به هیچ گروهی! میسینو کوچولو اما ناامید نمیشود و آرام آرام از روی تفاوتهایی که با حیوانات دیگر دارد سعی میکند هویت و شخصیت خودش را کشف کند.
«میسینو کوچولو» نوشتهی نوشین شعبانی یکی از تازهترین رمانهای کودک نشر پیدایش است که میتوان گفت در مقایسه با رمانهای کودک ایرانی کار موفقی از آب درآمده و نویسنده در پرداخت مسائل و مفاهیم اصلی زندگی یعنی «هویت داشتن» و «شناخت خود» بسیار هنرمندانه عمل کرده. «میسینو کوچولو» یک رمان کودکِ خوب است؛ چون مخاطب کودک به موازات شناخت تفاوتهای میسینو کوچولو و حیوانات دیگر، تفاوتهای خودش را با دیگران میشناسد و قیاسهایی ظاهری، رفتاری، نوع و نحوهی زندگی و حتی اندیشهی حیواناتی که در داستان مطرح شده، به آگاهیهای مخاطب از خودش کمک میکند.
«میسینو کوچولو» پانزده فصل دارد که عاطفه ملکیجو آن را در 21 فرم با تکنیک مدادرنگی تصویرسازی کرده است. خلاقیت تصویرگر در برخی از فرمها تحسینبرانگیز است. مثل فصل «گلابیماهی» که دریاچهای از ماهیها و میسینویی که سوار یک گلابیماهی تصویرسازی شده یا فصل «میسینو آوازهخوان» که در آن میسینو با بالهای ساختگی روی یک شاخهی درخت تمرین پرواز میکند و همین فرم برای جلد انتخاب شده است. اما بعضی از فصلهای کتاب مثل فصل سه و چهار بدون تصویرسازی رها شدهاند یا در فصلی مثل «ملاقات با خرگوش باهوش» این سوال برای مخاطب پیش میآید که چرا تصویرگر یک فرم ناقص تصویرگری کرده و چرا میسینو از فرم حذف شده یا طراحی نشده؟ چون در متن کتاب میسینو و خرگوش کنار هم راه میروند و با هم صحبت میکنند، در حالی که در تصویرسازی این فصل، با این که تصویرگر، خرگوش را در حال قدم زدن و صحبت کردن تصویرسازی کرده، خبری از میسینو نیست.
«میسینو کوچولو» که برای گروه سنی ب و ج مناسب است با قیمت 7000تومان روانهی بازار شده است.
منبع: یادبان