برچسب: قصه

قصه خرس کوچولو و زنبورهای عسل

خرس کوچولو از خواب بیدار شد. دلش می خواست برای صبحانه یک دل سیر عسل بخورد. به طرف کندوی زنبورها…
شعر و قصه

قصه تپلی شکمو

یکی بود یکی نبود... خرس کوچولویی بود که اسمش تپلی بود آخه خیلی تپل و چاق بود خیلی هم تنبل…
شعر و قصه

قصه ی کاکتوس و جوجه تیغی

یک روز سولماز کوچولو و مادرش به بازار رفتند. سر راهشان یک گل فروشی بود. سولماز کوچولو جلوی گل فروشی…
شعر و قصه

از دوران بارداری با نوزادتان حرف بزنید

روزنامه سلامت: من وقتی با آرین حرف می‌زنم، کاملا متوجه می‌شوم که او از این موقعیت لذت می‌برد. کودک نوپای…
بارداری

ببخشید شما من را نمی شناسید؟

می‌سی‌نو خودش را نمی‌شناسد و مدام خودش را با دیگران اشتباه می‌گیرد؛ با خرس قهوه‌ای‌یی که در رودخانه ماهی صید…
دسته‌بندی نشده