اگر شما هم یک کودک شیطان و سربه هوا دارید یا قصد دارید خطرات  بیرون از خانه را برای کودک خود توضیح دهید، امروز در بخش شعر و قصه نی نی یاری، یک قصه با همین رویکرد آموزشی را برای شما آماده کرده ایم.

قصه موش كوچولو و مادرش

يكي بود يكي نبود
موش كوچولو توي لونه پيش مادرش نشسته بود. مادرش داشت تندتند بافتني مي بافت.

قصه موش كوچولو ، موش کوچولو، قصه کودکانه، قصه خردسال

حوصله ي موش كوچولو سر رفت. پاشد و يواشكي از لونه اومد بيرون. مادرش متوجه نشد. موش كوچولوی قصه ی ما جلوي لونه نشست و شروع كرد به خاك بازي. بوي اون به دماغ گربه ي شكمو كه همون نزديكي ها قدم مي زد ، خورد. راه افتاد و اومد جلوي لونه ي اونها ايستاد. موش كوچولو اونقدر سرگرم بازي بود كه گربه را نديد.

گربه آهسته رفت و دستش را دراز كرد تا اونو بگيره. مامان كه متوجه شده بود اون توي لونه نيست، اومد دم در . گربه را ديد ، ترسيد و دم موش كوچولو را گرفت و كشيدش توي لونه و در را بست. موش كوچولو جيغ كشيد و گفت: واي دمم درد گرفت، چكار ميكني مامان؟

مامانش گفت: از دست گربه نجاتت دادم. اگه دير رسيده بودم ، الان گربه خورده بودت. موش كوچولو رفت پشت پنجره و گربه را ديد كه دمش را روي كولش گذاشته بود و داشت مي رفت. نفس راحتي كشيد و مامانش را بغل كرد و بوسيد و گفت: مامان جون متشكرم كه مواظبم بودي و نگذاشتي بلايي به سرم بياد.

مامانش خنديد و گفت: بچه ي سربه هوا ، اگه مواظبت نبودم الان تو معده ي گربه ي شكمو بودي. بعد بافتنيش را برداشت و دوباره مشغول بافتن شد. موش كوچولو هم با دقت به دست هاي مامانش نگاه مي كرد تا ياد بگيرد و او هم بافتني ببافد و حوصله اش سر نرود. او فهميده بود كه نبايد بي اجازه ي مامانش از خونه بيرون بره چون ممكنه بلايي سرش بياد.
قصه ي ما به سر رسيد كلاغه به خونه اش نرسيد.

منبع : سایت ترانه های کودکان