دسته: قصه

قصه کودکانه تیک تاک

یکی بود یکی نبود. یک ساعت کوچولویی بود که هیشه عقب می موند. اون همیشه با تمام سرعت کار می…
شعر و قصه

قصه زیبای فوتبال ماهی ها

ماهی ها توی آب نشسته بودن و حسابی حوصلشون سر رفته بود. که یه دفعه یه چیز گرد و قلمبه…
شعر و قصه

قصه کودکانه خاک

یک روز موشی دُم مامانش را گرفته بود و دنبالش می دوید. رسیدند به تپه ی خاکی. باد خاک ها…
شعر و قصه

قصه فقط یک جعبه

یک جعبه، وسط جاده افتاده بود. روباهی از راه رسید. روباه که همیشه گرسنه بود، جعبه را بو کرد و…
شعر و قصه

قصه کودکانه دم قشنگ،روباه شکمو

یکی بود یکی نبود غیراز خدا هیچ کس نبود. روزی روزگاری روباهی در جنگل بلوط زندگی می کرد. او دم…
شعر و قصه

قصه کودکانه بادکنک حسود

بچه ها دو تا بادکنک خریدند. یکی سفید و یکی صورتی . هر دو تا بادکنک را باد کردند و…
شعر و قصه

قصه چرا آقا چیپسه غش کرد؟

شب یلدا بود. سبد میوه ها پر شده بود از میوه های رنگارنگ. پرتقال های چاق و چله. سیب های…
شعر و قصه

قصه هدی کوچولو و اسباب بازی هایش

هدی کوچولو مدتی بود که رفته بود مهد کودک، اما هنوز نتونسته بود برای خودش دوستی پیدا کنه وهمیشه تنها…
شعر و قصه