دسته: قصه
داستان توپی که باد نداشت
یکی بود یکی نبود. توپی بود که باد نداشت و گوشه ی حیاط افتاده بود. پشت دیوار حیاط، یک پارک…
شعر و قصه
قصه اردک چطوری ساعت درست کرد؟
اردک کوچولو هر روز صبح که از خواب بیدار می شد، غذایش کنار استخر باغ حاضر بود. اما هیچ وقت…
شعر و قصه
قصه کودک، تیشرت دی دی
یکی بود یکی نبود، یک تی شرتی بود که صاحبش یک پسر بچه به اسم دی دی بود. دی دی…
شعر و قصه
قصه نازی و جوجه اردك
بابا و مامان نازی كوچولو كارمند بودند. آنهاهر روز نازی را به مهد كودك می بردند و خودشان سر كار…
شعر و قصه
قصه جینو ،خرگوش عینکی
جینو اسم یک خرگوش کوچک و خجالتی بود. او خجالتی بود چون چشمهایش خوب نمی دید و مجبور بود همیشه…
شعر و قصه
قصه خرس کوچولو و زنبورهای عسل
خرس کوچولو از خواب بیدار شد. دلش می خواست برای صبحانه یک دل سیر عسل بخورد. به طرف کندوی زنبورها…
شعر و قصه
قصه تپلی شکمو
یکی بود یکی نبود... خرس کوچولویی بود که اسمش تپلی بود آخه خیلی تپل و چاق بود خیلی هم تنبل…
شعر و قصه
قصه ی کاکتوس و جوجه تیغی
یک روز سولماز کوچولو و مادرش به بازار رفتند. سر راهشان یک گل فروشی بود. سولماز کوچولو جلوی گل فروشی…
شعر و قصه