برچسب: داستان

قصه کودکانه بادکنک حسود

بچه ها دو تا بادکنک خریدند. یکی سفید و یکی صورتی . هر دو تا بادکنک را باد کردند و…
شعر و قصه

قصه چرا آقا چیپسه غش کرد؟

شب یلدا بود. سبد میوه ها پر شده بود از میوه های رنگارنگ. پرتقال های چاق و چله. سیب های…
شعر و قصه

قصه هدی کوچولو و اسباب بازی هایش

هدی کوچولو مدتی بود که رفته بود مهد کودک، اما هنوز نتونسته بود برای خودش دوستی پیدا کنه وهمیشه تنها…
شعر و قصه

عصبانیت آن قدرها هم بد نیست

کتاب ” عصبایت آن قدرها هم بد نیست” به کودکان می گوید هنگام عصبانیت انتخاب های زیادی دارند؛   درست…
معرفی کتاب

قصه اردک چطوری ساعت درست کرد؟

اردک کوچولو هر روز صبح که از خواب بیدار می شد، غذایش کنار استخر باغ حاضر بود. اما هیچ وقت…
شعر و قصه

قصه کودک، تی‌شرت دی دی

یکی بود یکی نبود، یک تی شرتی بود که صاحبش یک پسر بچه به اسم دی دی بود. دی دی…
شعر و قصه

قصه نازی و جوجه اردك

بابا و مامان نازی كوچولو كارمند بودند. آنهاهر روز نازی را به مهد كودك می بردند و خودشان سر كار…
شعر و قصه

قصه جینو ،خرگوش عینکی

جینو اسم یک خرگوش کوچک و خجالتی بود. او خجالتی بود چون چشمهایش خوب نمی دید و مجبور بود همیشه…
شعر و قصه